شش گوشه

همه رفتند زیارت ارباب اما من جا مانده ام

همه رفتند زیارت ارباب اما من جا مانده ام

شش گوشه

ای ضریحی که اسمت شده شش گوشه
شبکه های تو بوسه بارون میخواد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است


حال و هوای بعضی از هم وطنامون .....

که هم زندگی خودشون رو تباه کردند و هم خونوادشون....

شاید عبرتی بشه برای دوستانش .....برای فامیل هایش....

.

.

 بغیر از این ها

آخر یک لحظه یاد امام زمانت نیوفتادی؟

که عزادار است...

اگر خدایی نکرده مادرت مریض بود و در خانه بود

بازهم می رفتی و تو خیابون ها سر و صدا میکردی؟

.

.

نمیگم بشین تو خونت عزاداری کن....

نمیگم دیگه اصلا هیچ کاری نکن...

ولی میتونستی بشینی تو خونه فوتبال ببینی...

همین

.

.


وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴿۲۳﴾

و بدین گونه در هیچ شهری پیش از تو هشداردهنده ‏ای نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته‏ ایم و ما از پی ایشان راهسپریم (۲۳)

قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ ﴿۲۴﴾

گفت هر چند هدایت کننده ‏تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته‏ اید برای شما بیاورم گفتند ما [نسبت] به آنچه بدان فرستاده شده ‏اید کافریم (۲۴)



تو را بر جان خود سوگند

که آتش جنس شیطان است

ریاکاری درخشان ، لیک سوزان است

جهنم باشد آخر ، کار هر فرزند آتش باز

بیا در آخرین روز های سال کهنه یاد آریم

بیا در آتش سینه به هم ، پیمان نگه داریم

که عهدی است بین جان و خالق یکتا

در این نعمت

و بر پاسش ، که دادش خالق یکتا ....





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۰
محمد امین .م

اﺳﻤﺶ ﺷﺪ ﻣـــــــــــﺪ . . .

ﺷﻠﻮار ﻟــــــﯽ را ﺑﺮاﯾﻤﺎن ﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪ . . .

اول زﯾﺎد ﻫﻢ ﺑــــﺪ ﻧﺒﻮد . . .ﺑﻌﺪ ﺷﺪ آﻓـــــــــﺖ ﻏﯿﺮت و ﺣﯿﺎ . . .

ﭘﺴﺮاﻧﻪ اش از ﺑﺎﻻ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺷـــﺪ . . . و . . .دﺧﺘﺮاﻧﻪ اش از ﭘﺎﯾﯿﻦ . . .

ﭼﺎدر ﺷــﺪ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﺎی ﺑﻠﻨﺪ . . .

ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﺎ ذرﻩ ذرﻩ آب رﻓﺖ . . .ﺣﺎﻻ دﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ آن را ﺑﻠــــــــــﻮز ﻧﺎﻣﯿﺪ . . .

ﭼﺎدر ﭼﺎدری . . . ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺷﻨــــــﻞ ﺷﺪﻩ . . .

ﯾﺎ آﻧﻘــــــﺪر ﻧﺎزک ﮐﻪ . . .ﺑﻮدﻧﺶ ﻃﻌﻨﻪ اﯾﺴﺖ ﺑﻪ ﻧﺒﻮدﻧﺶ . . .

ﺣﺎﻻ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺷﻠـــــﻮار ﺟﺎﯾﺶ را ﺑﻪ جوراب شلواری دادﻩ . . .

روﺳﺮی ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ از ﻋﻘﺐ و ﺟﻠﻮ آب رﻓﺘﻪ

ﻣﺎﻧﺪﻩ ام ﻓﺮدا ﻓﺮزﻧﺪان اﯾﻦ ﻧﺴــــــﻞ ﻫﻨﻮز ﻫﻢ . . .

ﻣـــــــــــــــــﺎدر

را اﺳﻮﻩ ﭘﺎﮐﯽ . . .و . . .

ﭘــــــــــــــــــــﺪر

 را ﻣﻈﻬﺮ ﻣﺮداﻧﮕﯽ ﻣﯿﺪاﻧﻨﺪ؟؟؟

ﻛﺎش ﻣﺮدان ﺣُﺮﻣﺖ ﻣَﺮد ﺑﻮدﻧﺸﺎن راﺑﺪاﻧﻨﺪ . . .

و . . .زﻧﺎن ﺷﻮﻛﺖ زن ﺑﻮدﻧﺸﺎن را . . .

ﻛﺎش ﻣﺮدان ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺮد ﺑﺎﺷﻨﺪ . . .و . . .

زﻧﺎن ﻫﻤﯿﺸﻪ زن . . .آﻧﮕﺎﻩ ﻧﻪ روز "زن " دارﯾﻢ . . . و ﻧﻪ روز "ﻣﺮد " ﺑﻠﻜﻪ ﻫﺮروز ، روز " اﻧﺴﺎﻧﯿﺖ " اﺳﺖ

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۶
محمد امین .م


                 

طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی‌اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم.

گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم:

مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیده‌اند


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۵۸
محمد امین .م

 

هر سال منم عبد عطایت مادر

خوشبخت شدم من از عطایت مادر

نوروز که قابلی ندارد بی بی

صد عید ،  الهی به فدایت مادر

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۲
محمد امین .م