شش گوشه

همه رفتند زیارت ارباب اما من جا مانده ام

همه رفتند زیارت ارباب اما من جا مانده ام

شش گوشه

ای ضریحی که اسمت شده شش گوشه
شبکه های تو بوسه بارون میخواد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است


قابل توجه اونایی که مردم خطه ی گیلان رو به بی غیرتی و ترسویی محکوم میکنند


پیام مقام معظم رهبری :

شهید املاکی شما ، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند ،

و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود ، بسیجی بغلدستش ماسک

نداشت ،شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت

بسیجی همراهش ! قهرمان یعنی این !

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۵
محمد امین .م


                 

طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی‌اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم.

گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم:

مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیده‌اند


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۵۸
محمد امین .م

داشتیم خود را برای مرحله ی سومِ عملیات بیت المقدس آماده می کردیم. آقای رمضان اسماعیلی از گچساران، همراه ما بود. پسر معلمش شهید عبدالحمید رمضانی، در سال 59 در جبهه ی فیاضیه ی آبادان به شهادت رسیده بود.
او پوتین هایی همراه خودش داشت که برایش خیلی عزیز بود. حساسیت خاصی روی آن ها داشت. وقتی فلسفه ی پوتین ها را سوال کردم، گفت: « مربوط به پسر شهیدم است، می خواهم با آن ها شهید شوم. »
ساعت 10 شب، پشت خاکریز بودیم، او روی توپ 106 کار می کرد. آماده ی حمله بودیم. خمپاره ای کنار او برخورد و با همان پوتین ها به شهادت رسید.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۴
محمد امین .م

به او گفتم: کجا بودى که جوابم را نمى دادى؟ گفت: سر قبرم نشسته بودم. چون فکر کردم دارد سر به سرم مى گذارد، پرسیدم: قبرت کجا بود؟ گفت: قبر من در بهشت زهراست. قطعه ٢۴ ردیف ١١.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۲
محمد امین .م

در منطقه عملیاتى فاو، در خط مقدم بیرون از سنگر با شهید غلامعلى آخوندى که پیرمرد ۶٠ ساله اى از اهالی روستاى «بابا عرب» جهرم و مسؤول تدراکات گردان تازه تأسیس فاطمة الزهرا از لشکر المهدى بود ایستاده بودیم و صحبت مى کردیم. برادران رزمنده دیگرى هم به نام هاى «مسیح کریمی» و «محمد دودمان» کنار ما بودند.

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۱
محمد امین .م

در این قسمت روایات کوتاهی از شهدا وچود دارد که بیانگر ارادتشان به حضرت ابا عبدالله الحسین است .
برای خواندن این روایات به ادامه مطلب بروید
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۰
محمد امین .م